به بیگانگی سر مده عاشقم به از دنیا سر داده ام من از روزگاران خسته ام من از عاشقی دل شکسته ام بگو دلبریت بهر که بود بگو عشق من خسته بود دلیل شکستن چشم تو بود
یک بار دگر عشق را گرفتار دلم کن یک سان دگر ساز و ترانه خبرم کن تصمیم سما را به عشقم نظر کن باران که بارید به قلبم رها کن نفس را به قلبم مانند خدا کن شرار لبانت به مستم ربا کن تنگی نفس را از بهر جفا کن هرم عزلی را از نگاهت سراب کن
تو ثنا دل ستم دیده ای تو خراب یار ره مانده ای گذر کن به من سحر عاشقم دلم نظر کن به مانند شقایقم شهر من بهر غم جانم قسم شقایق شکسته زمانم قسم تو را می ستایم تو بهر جدایی خدایی شکستم غم مهر خدایی
مست و می پرستم به ساقی قسم که من عشق پرستم عبادت جز ره عشق تو باشد به خدا که مست پرستم شب ها به ندامت روزی که تو را دگر نبینم آن رخ که خدا کافر پرست هست
مردی که خدا پرست است عشق ندید صدای شاهان مست ریزان شمع ندید اشک چشم مرد تنها خدا را صدا زد شعر او غزل عشق عزل را ثنا زد ترانه ثنا را دیوار وجودی رسا کرد رفت عزل را به عطر ثنایش خدا کرد شکست و ستم را به تنها خدا را هما کرد سرای دلش را به دولت سما را خدا کرد