مجنون یار

شعر عاشقانه زیبا و دلنشین | اشعار عاشقانه کوتاه و احساسی برای همسر و معشوق

تو همانی‎

کاش تنها می شدم
مرداب گل زیبا دارد و من چشم نابینا
نمی خواستم کس کنارم بو کند مرا
قلب من جای خدشه گل های وحشی چشمانت هست
بهار جان مرا دیبار غم می کند
لعنت به این وحشی های تمام نشدنی
هزاران دفترم با غمت سران قصه های بی کسی شد
کاش چشمانت مرداب تن وحشی تو می شد
خار گل ها چشمانت را از آبی دریا خون می کرد
آغوش تو نفرین من شد
وقتی با نسیم بهاران نوازش می شد
تو قدر لحظه ای نسیم باش
من افسون گر ترین عاشق دنیا شوم تو همانی

شهر خموش‎

همه تسخیر قلب دیوانه اند
ایمان محض چشمان تو دیوانه اند
مرو زان رخ که ناز کرده ام
زهر غم قلب تنها کرده ام
شب بنشین از سحر دل گویم
آن ترنم ساز مِی نسیم عشق گویم
لب نمای عطر تو شمع سوز می روم
خزان عطر من شهر خموش می روم

رسوا به شهر

مات و مبهوت دل به کجا چنین شتابان

سر در حرم یار دلبر طناز چنین شتابان

هرم نفس مثنی دل است ره به کجا می روی

سوی تنی بی جان الم افتاده به سر شهر می روی

شب تا سحر خونی به لب رسوا به شهر می روی

خم ابرو یار در صفای دل تو رسوا به شهر می روی

ذاکر به حق رحم حرم مصفای جان به کجا می روی

رسم دل و مرحم جان سِحر بلا این ره به کجا می روی