مجنون یار

جدید ترین مطالب
بخش بایگانی

شعر احساسی زیبا برای خدا

چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 110 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

شعر احساسی زیبا برای خدا

 

تا نیست‎

نقش خدا را بر قلبم نقاشی کردم
احساسش را بر پس ابرها زمزمه کردم
خدا را با تمام عشق آن کِشیدم
همگان را تسلیم او کِشیدم
پیک حق را رسوای بیگانگی است
خدا را مستی و یگانگی است
تا آسمان هست خدا بود
تا او بود عشق را منزلت بود
کاش خدا نام زیباترین بود
تا دریا و ستارگان یاد او بود
نسیم احساس جان می دهد
سحرگاه یاد خدا چو باده می دهد
باران لحظه ای را غم می نوازد
غم را خدا نقاشی عالم می نوازد
لب را باید که دمی خدا گفت
هر عشق را با یاد خدا گفت
آن نکته شاعر با احساس نوشت
هر قطره ای از خون لیلا نوشت
باید که با نام خدا برخیزد
تمام جام را عشق می خیزد
سبب را باید از نام او دید
جهان را خلقت خدایی او دید
هر که در این نقاشی زیبا نگاشت
خط شعرش با سبک خدا نگاشت
باید که زیباترین من رسوا باشد
من را در یاد خدای عالم باشد
جهان با جهانیان یک آرزوست
خدا با بیگانگان یک شب آرزوست
من تمام آن احساسم که خدا می گفت
اگر که فردا را خدا به من می گفت
خورشید در پس ابرها سیه می کِشیدم
سایه ای از خدا با دیوانگی می کِشیدم
تنها خواستم که تا نیست خدا باشد
تا نیست با خدا باید که عشق باشد

شعر آرایش چشمات را نمی شناسم‎

یکشنبه 25 فروردین 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 83 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

آرایش چشمات را نمی شناسم‎

زمانی به تنهایی گذشت
پیرهن صورتی که دوست داشتی بر تنم آویزان است
چه کهنه است قلبم
عطر مورد علاقه تو روی نبض دست زده ام
همان زمان که ایستاده بودی اسمش رو گذاشتی ساعت عشق
من آمدم قرار ملاقات
عزیزم گردنبد عاشقانه ای که در گردنم بستی در سینه ام می درخشید
هدیه دادی بودی اما پشیمان خواستی ازم پس بگیری
آخه می گفتی خیلی باحاله
عزیزم می گفتی قلبمو می بازم اما ز سینه ات منو جدا نکن
عزیزم تو مصدر عاشق شدنی
اما من در توهم یک بار دیگر با تو بودنم می دونم دیر کرده ام زمان را
دیگه احساست را از قلبت نمی فهمم
آرایش چشمات را نمی شناسم
چه کنم روزگار من و تو
سر به جدایی آسمان و زمین آویخت

شعر جرعه ای از خاک‎

جمعه 23 فروردین 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 102 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

جرعه ای از خاک‎

قلب تو جرعه ای از خاک من است

به دل بسپار یاد از آن من است

رسم شیرین و فرهاد چه از غم دیدی

خسروان را رهسپار غم این دل دیدی

شعر آن نکته بیبن که از آن من است

رهسپار دل دیوانه از خاک من است

شعر خستم دست بکش‎

چهارشنبه 21 فروردین 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 82 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

خستم دست بکش‎

آغوش خدا تو قلبم
دست خدا تو موهام
نوازش اشک تو برهنه ام
برهنه چشمایم تو خدایم
فاصله من ز تو خسته ام
شبی یاد دارم که بادها صورت خیسم را خس خس می کرد
پاییزی بودم برگ دلم خشک شد از ترس چشمانت
آسمان دیدم از پشت شیشه
آیینه نگاهم را دید پاییز نگاهت
به واهمه می نوازد دلم از عشق تو چه زییایم من دستت را بکش از گردن قلبم که خدایا خستم از بوی مهرت

شعر ساز رقصت‎

پنجشنبه 15 فروردین 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 108 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

ساز رقصت‎

رهسپار این دل دیوانه گشتم
معنی هرشب من چشم تو باشد
در همان ره که شرابم چشم تو  باشد
دل سبب چشم تو قلب شکسته گشتم
شب را چشم بستم سوی لبات بوسه کردم
دلبر و دلناز ترانه ساختم سوی چشمات خمار گفتم
ساز زدی رقصیدی قلب شکسته مست بوسه گفتم
لب کشیدی تسلی گفتی خاطرات را بوسه کردم