از من مپرس خانه یار کجاست در دلم خانه ای زیبا او کجاست مگر اینکه او مرا زیبا زد نام مگر اینکه او صدا زند زیبا نام سحرگاه غم سجودش چه زیباست نسیم ترنم نمازش چه دلرباست مرا کعبه یار بگو که آرزویم باشد اذان را بگذار بگویم که شرارم باشد
همه تسخیر قلب دیوانه من این شهر در فنا یار من ره ساز ابرو تو دارد عشق من جام تو عشق تو باشد جای من نفس راز تو باشد روزگار من زندگی نقاش چشم تو باشد تسخیر من
از تنهایی تو چه بگویم خود دل اسیرم تا آسمان چه راهی است با قلب شکستم لحظه آرام می گذرد پس از باران چشم هایت چو رنگین کمان نقش چشمت ساز موهایت بگذار به قعر سبز موهایت سفر کنیم دامن آغوشت دست من ناز کنیم چشم بگذار بر هم لحظه ای خود باشم آغوش تو یک مرحم دارد تا هست باشم
مست و می پرستم به ساقی قسم که من عشق پرستم عبادت جز ره عشق تو باشد به خدا که مست پرستم شب ها به ندامت روزی که تو را دگر نبینم آن رخ که خدا کافر پرست هست
سر آشنایی با تو از شهر گذشتم پیام بر که من با تو از ره گذشتم ناز کن دلبر یک شب از غم گذشتم هویدا رها کن خاطرت از دل گذشتم شب مرد خسته ز تنهایی شکستم همی دم سزای تنها خاطرت شکستم بر و نیک و زر ز چشماهایت شکستم که هستی ز شب هایت خدا را شکستم