شعر تنهایی غمگین, جانسوز و جانبخش
غزل ما
تو جهانی که دگر آشنایی غزل ما نیست
چه جامی به دست گیرم عشق ساغر ما نیست
تمامی ندارد غم به روزگاران عاشقان
غروبی به دلبر ندارد نسیبی ما را باران بریزد
نسیم سحر را با نام عشق پیکار بود
خورشید و فلک را ابر سیه، چو سیلی بمیرد
ترنم به باورهای پرستو صحرا خاموش شود
من خسته دل را دلبر، به یک شب طناز بمیرم
حال ما را سپهر توفانی ندارد
عجب دلبری ما را با عشق بسوزد