مجنون یار

جدید ترین مطالب
بخش بایگانی

شعر گلایه از یار بی وفا

چهارشنبه 02 مرداد 1398
  • نویسنده :
  • بازدید : 245 مشاهده
  • دسته بندی : شعر ,

شعر گلایه از یار بی وفا

به چشمانم بگو‎

کوچه ها مست و خراب می رفتم

ذکری بر لبم شیدا می کرد

رفیقان سو چشمم را به نشانه دیوانه تاریک کردند

یک دم

دلبر شهر را دیدم

نفس نفس

دم به دم

ذکر بر لبم می رقصید

دستم می لغزید

چه جانانه مست بودم

آن شب آن نگاه

نگاه او بر سایه ام افتاد

شکسته بود از منت روزگار

یک دم زمان ایستاد

خنده یار بر لب شیدایی می کرد

قلبم آن لحظه شکست

چشمانم به قلبم خیره گشت

چه سخت، نیمه شب بود دلبر کجا بود نمی دانم

وهم و خیالم به کنار

عابری نبود که دستم را بگیرد

در آن سردی روزگار

یک دم جانانه زدم

گفتم خدایا از این مست چه می خواهی

گفت ز یارت بگو من از او شیداترم

تو نیز از من یار بگو

بگو به چشمانم بگو

مطالب مرتبط

تظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش