نامه غمگین برای خداحفظی از عشق زیبایم
جام بیهوده
در مجلس مستان منشین که جامی بیهوده دارند
با هر غریبی آشنایی سر مگذار که یاد بیهوده باشد
با هر سازی در بزم خوش نشینان قدم رسوا مکن
با هر افسون گری تا رقص آفتاب مشو
این روزگارم نظر به رسوا حرام نشد
مگو راز از بر رسوایان هیچ عهدی وفا نشد
تو هرگز یاد من مکن که از رسوایی نامت مرده ام
این نامه آخر باشد که من از تو بی سایه ترم